سلام دوستان! خوفین؟
یه چیزایی هست که دلمو آتیش میزنه... همیشه دنبال یه روزنامه یه وبلاگ یا هر کوفت دیگه ای بودم تا اونا رو بخونم. جالب بود که من می خواستم حرفای دل خودمو توی حرفای دل یکی دیگه پیدا کنم. دود ماشین وکارخونه و از همه بدتر زندگی کثیف آدمای دور و برم راه دل ماها رو به روی هم بسته بود. و منم تصمیم گرفتم خودم این وبلاگو آتیش کنم.
از همه ی این مشکلات براتون می نویسم. راه حلشم با شما که اگه خواستید توی نظرات اگر نخواستید هم که خود دانید. منم شاید توی کامنت ها یه نظری دادم!
مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز - جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی
بگو اگر چه به جایی نمی رسد فریاد - کلام حق دم شمشیر می شود گاهی